محل تبلیغات شما



من گفتم: عالیه ارباب 

ارباب گفت: حالا بیا دستشویی دارم 

من رفتم.نشست رو کمرم و توی راه ش رو در اورد و گذاشت تو دهنم و وقتی رسیدیم به حموم از دهنم درش اورد و گذاشت رو زمین.بعد طنابی که با اون من رو بسته بود کشید و منو به حموم برد و توی دهن من دستشویی کرد هم گه هم شاش

بعد از زبونم برای تمیز کردن خودش استفاده کرد برگشتیم و دوباره روی مبل نشست  من رفتم و زیر پاهاش خوابیدم و اون انگشت هاش رو کرد تو دهنم و فیلم نگاه کرد

 

 

 

 

ادامه دارد….….…………….

 

 


من نمیدونستم چی بگم واقعا خوشحال بودم بالاخره یه میسترس همسنم پیدا کرده بودم و تصمیم گرفتم بگم: آره معلومه که دوست دارم 

بعد گفت: خوب شروع کن،پای اربابت رو بلیس من شروع به لیسیدن کردم پای ارباب واقعا طعم خوبی داشت،اما بعد از مدتی این پاشون رو کشیدن و گفتن: خوب حالا چهار دست و پا شو منو ببر سمت مبل منم همین کار رو کردم بعد گفت: حالا دراز بکش زیر پاهام

من هم خوابیدم.بعد از یه مدت کارتون دیدن گفت:برو جوراب های کثیفم رو بیار.من هم رفتم و اوردم.وقتی اومدم دیدم یه ماسک دستش داره ماسک رو روی صورت من گذاشت و پاهاش رو جلوی من گرفت و گفت:بلیس. وقتی داشتم می لیسیدم گوشی رو در اورد و فیلم گرفت من تازه فهمیدم اون ماسک واسه چی بود بعد از تموم شدن فیلم گفت: اینو میزارم تو یه سایت معروف میسترس اسلیو تا همه اولین میسترس و اسلیو بچه رو ببینن

 

 

 

 

ادامه دارد.


اون گفت:آره،یعنی تو هم میدونی 

دهنم باز مونده بود،نه از تعجب بلکه از شکل زیبای پا های اون اما اونقدر حواسم پرت نشده بود که صداشو نشنوم و گفتم:معلومه میدونم! اگه نمیدونستم چطور از تو پرسیدم ؟

خندید و گفت: حواسم نبود

تا اومدم بگم از اتاقم برو بیرون به سرعت یه لگو دختر ساخت و گفت: این لگو رو هم وارد بازی کن. اون لگو واسم آشنا بود 

مشخصات لگو:لباس سیاهی که از لگوی بلک ویدو(بیوه سیاه) برداشته بود،شلواری که فقط مایو داشت و انگار در ساحل بوده،مو های سیاه و یک شلاق که از لگوی کت وومن(زن گربه ای)برداشته بود

من میخواستم بگم که نمیشه اما یاد حرف مادر و پدرم افتادم که گفتند (آدم باش)

و گفتم :باشه

بعد به سرعت پرید روی تخت جوراب نپوشیده بود و در همون دو ثانیه مجذوب پاهای زیبای اون شدم من همون موقع یادم اومد اون لگو شبیه به چی بود!                اون لگو شبیه به یکی از میسترس هایی بود که تو اینترنت دیدم 

با صدای اون که میگفت بازی رو شروع کنیم به خودم اومدم 

ناخودآگاه گفتم:تو راجب میسترس و اسلیو چیزی میدونی 

 

 

ادامه دارد

 

 

​​


سلام من میخوام اولین داستان میسترس و اسلیو بچه رو بنویسم فقط یادتون باشه این داستان ساخته ذهن من هست و واقعی نیست و این داستان از زبان اسلیو گفته شده(مثلا)خوب بریم سراغ داستان۰

 

 

مادر و پدرم میخواستن با دوستاشون بیرون بیرون برن و دوستای اونا دخترشون رو به خونه ی ما اوردن من داشتم با اسباب بازی هام بازی میکردم مثل همیشه لیگ عدالت و انتقام جویان با هم متهد شده بودنند تا جلوی جوکر و الترون،بیزارو و لوکی یا ونوم و دث استروک رو بگیرند اسباب بازی هایی که استفاده میکردم لگو بود من لگو های زیادی داشتم و میتوانستم ابرقهرمان های خودم رو بسازم بعد پدر و مادرم به من این قضیه رو گفتند. گفتند میخواهند چند روز با دوستانشان به تهران بروند دوستاشون اومدن و دخترشون رو خونه ما گذاشتن وقتی  مادر و پدرم میخواستن برن زیر لب به من گفتن:آدم باش

من سلام کردم و به اتاقم رفتم من حواسم کاملاً به لگو هام بود. به خودم که اومدم دیدم دختر دوستان مادر و پدرم (سارا)بالای سرم ایستاده.

 

 

ادامه دارد

 

​​


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خانه دوست کجاست شرکت سپاهان همراه